افسانه چشمان تو غریب است.مانند برکه ای نا آرام و در حال گریز کاش نقاش چیره دستی بودم تا جنگل سبز چشمان تو را به تصویر می کشیدم. قلمم همدرد من استاما هر چه می نویسم تو را فراتر از نوشته هایم می بینم. وای قلمم کم کم می میرد و من می مانم. بغضی که در گلویم به شیداییم دامن زده است . هر چه از الفبای تو بر می دارم تا تمام شوی لابه لای این همه خطوط مبهم و واژه ندیده دوباره از سر سطر آغاز می شوی. به تقدس تند یک حس عاشقانه بیش از همیشه دوستت دارم. چشمان ,افسانه چشمان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

moble_jahannama پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان دانلود و تماشای آنلاین فیلم و سریال ویلم 09197977577 | فروش فلزیاب المنتال مولتی خرید اینترنتی وبسایت شخصی حالا دانلود آرلیس